حرف های عاشقانه

ساخت وبلاگ

 سخت سردم شده

سرمای سبزجامه ی بهار

این نمی دانم چندمین بهاری ست که سر میکنم!!!

بی تو بودن را

وحشیانه در سینه حبس می کنم.

هضم گاه نفس هایی

که سرکشیده با واژه واژگان اسم تو؛‌

سخت سردم شده؛

بهاری پیداست

در من اما پاییزی پنهان!

سرما خورده ی سرسنگین سرمست سرشار ...

از تمام ناگفته هایی

که مرا در شعر می گویند

و تو را می پویند

و بهاری را می بویند ...

سرشارم از این ناگفته ها

تکثیر به تکثیر توأم ... افتاده از بام پاییز

در دام چند واژه ی مختصر

که هضم کرده ام در سینه،‌ تمام واژگان را

تا اسم تو را

هرگز فریاد نکنم بر لب های تب دارم.

دانم که شعرها توای

دانم که تمام من توای

دانم دانم دانم ...

دانم که سرمای این بهار

نفس هایی ست که با واژه های تو مرده اند. دانم!

دانم دانم دانم ... به این انتها.

18/12/91

03:18

قائمشهر 

حرف های عاشقانه...
ما را در سایت حرف های عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفر بخشیان aheghane بازدید : 267 تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391 ساعت: 6:56

تو که رفتی  انگار

ماه پشیمان شد

و باز هم انگار

خدا هم همین­طور.

پاییز به هیچ درختی نرسید

و کسی

هیچ کسی میوه­ای نچید.

ماه رفت

روز و شب یکی شد انگار در آسمان

تو که رفتی

دیگر هیچ احساس عاشقانه­ای ندارم

و اطمینان دارم از درونم

هم

گناه رفت. 

با تو رفت

هرآن­چه بود و خواهد از من

با تو رفت

حتی چیزهایی که باید با من می­آمد و ... با من می­رفت.

تمام آغازها پایان شد

و هیچ پایانی دیگر معنی نداشت

تو که رفتی ...

هیچ قصه­ای باز نوشته نشد

و در هیچ داستان عاشقانه­ای

کسی بر سر جاده

از چشم­انتظاری کشته نشد.

تو که رفتی خدا رفت

تمام دین و ایمان من هم آرام آرام نم کشید

گاهی فکر می­کنم

شاید تو هم­راه خدا

یا خدا هم­راه تو رفت؟

و هرزه­گاهی که به­خودم می­آیم

می­بینم

نه تو رفته­ای

نه خدا

نه ماه

نه گناه

نه ...

                                                این منم که از پیش شما رفته­ام

به دنیایی دیگر رسیده­ام

که نه تو هستی

نه خدایی

نه گناهی

و نه هیچ باز این هیچ بی­پایان ...

بامدادان روز یک­شنبه

21/8/1391

2:39

قائم­شهر گرفته

حرف های عاشقانه...
ما را در سایت حرف های عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفر بخشیان aheghane بازدید : 343 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت: 5:22